بسم الله الرحمن الرحیم
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید
نعمت
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر اید مفرح ذات
پس در هر نفس کشیدن دو نعمت باقیست و بر هر نعمتی شکری واجب
بسم الله الرحمن الرحیم
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید
نعمت
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر اید مفرح ذات
پس در هر نفس کشیدن دو نعمت باقیست و بر هر نعمتی شکری واجب
http://uplod.ir/hj5qbmum3wl3/(Clip4U.Org)_Tarsoondan.MP4.htm
سلام دوستان امروز یه کلیپ اماده کردم امییددددددوارم خوشتون بیاد
:
هرگز تصور نكنيد اجنه در جايي بهتر از ما زندگي مي كنند ، بسيار احمقانه
است اگر تصور كنيم آنها در زير آب يا در آسمان قصر و برج دارند!!!! هرگز
چنين نيست ، اجنه معمولا در جايي زندگي مي كنند كه به غذا دسترسي آسان
داشته باشند ، دره هاي متروك ، غارهاي نزديك به جنگل هاي ميوه دار ، باغ
هاي متروك و مكان هايي شبيه به اين . اجنه معمولا از انسان فرار مي كنند ،
هر جايي كه انسان شروع به ساختمان سازي كند اجنه تا حد زيادي از آن محل دور
ميشوند .دليل فرار اجنه از انسان اينست كه ذات الهي انسان براي جن مانند
يك اسطوره و قديسه است ، انسان اشرف مخلوقات است و جن كه موجودي متفكر است
اين مطلب را به خوبي درك ميكند.يك نمونه از محل زندگي اجنه : در استان چهار
محال و بختياري نزديك به شهركرد ، درهاي مملو از درختان سيب وجود دارد كه
به دره جني معروف است ، مردم روزانه از ميوه هاي اين درختان استفاده ميكنند
اما شب هنگام هيچكس حق قدم گذاشتن به اين دره را ندارد . طبق داستانهاي
قديمي كه در بين مردم منطقه سينه به سينه گشته است اين دره شب هنگام تحت
اختيار اجنه براي تامين غذا قرار ميگيرد و اين پيماني است كه از چند صد سال
پيش بين اجنه و انسانها بسته شده و تا به امروز پا برجا مانده است.
جن
ها معمولا براي مراسمات خود از لباس هاي انسان ها استفاده ميكنند ، از
آنجايي كه جن موجودي است متفكر ، نياز ذاتي او به زيبايي و تنوع انكار
ناپذير است اما از آنجايي كه اين موجود غالب و تركيب خاصي ندارد ، لذا تنوع
را هرچند براي مدتي كوتاه مي پسندد. يك حديث :هنگامي كه لباس خود را از تن
بيرون ميكنيد ، بسم الله بگوييد تا اجنه در شب هنگام آنرا نپوشند . ،،
كتاب گنج هاي معنوي . تاليف : رضا جاهد ،،
خانم جواني در عكاسخانه
خانمي
جوان و بسيار زيبا به عكاسخانه اي رفت و ازمدير عكاسخانه خواهش كرد چند
عكس با حالت هاي مختلف از او تهيه كند و مخصوصا" توضيح داد اين عكس را قصد
دارد براي همسرش بفرستد بنابراين شايسته است آن عكس هر چه بهتر برداشته شود
. همانطور كه خانم زيبا خواسته بود عكاس تصاوير گوناگوني از او برداشت و
شيشه هاي عكس را بتاريكخانه برد و همينكه برگشت ديد خانم رفته است با خود
گفت: ممكن است همان اندازه كه زيبا است كم حوصله هم باشد بلاخره براي گرفتن
عكسها هم كه شده برميگردد. يك هفته بعد خانم به عكاسخانه آمد و نمونه عكس
ها را ديد و پسنديد و از مدير عكاسخانه خواست چند تاي آنها را به اندازه
بزرگ تهيه كند و پشت ويترين بگذارد كه در معرض ديد تمام مردم باشد و بعد يك
اسكناس پنجاه فرانكي روي ميز گذاشت. صاحب مغازه پول خرد نداشت و ناچار از
خانم خواهش كرد چند دقيقه تآمل كند و خود بسرعت بيرون رفت تا آن اسكناس را
نزد مغازه همسايه بپول خرد تبديل كند.اما به محض آماده شدن پول خرد اسكناس
پنجاه فرانكي ناپديد شده بود گوئي يكدست غيبي آنرا با خود برده بود. مرد
عكاس بهت زده و متعجب بمغازه خود بازگشت تا لااقل خانم را در جريان ناپدي
شدن پول قرار دهد. اما خود خانم زيبا هم غيب شده بود. از اين ماجرا در حدود
چند ماه گذشت تا آنكه روزي يك مرد رنگ پريده و مظطرب به عكاسخانه مراجعه
كرد و از نام و نشان آن خانم يعني صاحب آن عكسها پرسيد و عكاس آنچه درباره
آن زن ميدانست به آن مرد گفت و بعد علت اظطراب و نگراني او را سؤال كرد و
آن كرد با صدائي خفه و لرزان گفت: اين خانم همسر من است. ممكن است بطور
دقيق بمن بفرمائيد چند ماه پيش براي عكس گرفتن اين عكس به عكاسخانه شما
آمده است؟ صاحب مغازه پاسخ داد در حدود چند ماه قبل مرد نگران با همان لحن
سابق گفت: در صورتيكه او درست پنجسال پيش مرده است. من به او خيلي علاقه
مند بودم و در تمام مدت اين پنجسال آرزو ميكردم حتي براي يك لحظه هم كه شده
او را در عالو رؤيا ببينم ديشب باز هم طبق معمول با همين اميد به خواب
رفتم و بلاخره بخواب من آمد خيلي خوش و خندان بود و بمن گفت يك عكس خوب
براي تو گرفته ام. فردا برو ويترين مغازه هاي عكاسي فلان خيابان را تماشا
كن. خودت پيدا ميكني.و ملاحظه فرموديد كه هر چه همسرم به من در عالم رؤيا گفته بود در بيداري همان شد.
منبع : سایت ترسو دات ای ار
برخی
از تسخیر شدگی ها توسط ارواح را می توان به سادگی برحسب اصطلاحات و واژه
های مرتبط با علم برسی ارواح و پدیده های ماوراء الطبیعه ای توضیح داد .
برای مثال عامل وجودی ((ارواح زمان حادثه)) بواسطه وجود انرژی نافذی است که
در محل وقوع یک حادثه تراژیک به جا مانده است. اما برخی رویدادها به این
سادگی توضیح پذیر نیستند.
ارواح مسافران عبوری : ارواح
مسافران عبوری یکی از معمول ترین مشاهدات ارواح در سراسر جهان بشمار می
رود. این ارواح در هیبت مسافران عبوری در حاشیه جاده ها پدیدار میشوند .
بدون اینکه هرگز سوار اتومبیل های عبوری بشوند. گفته میشود دلیل وجودی این
ارواح , حوادث هولناکی است که در بخش های خاصی از جاده در زمان های گذشته
روی داده . با وصف این , برخی روابط عاطفی به وقوع پیوسته در طول سفرهای
قبلی و احساسات مشابه دیگر نیز می تواند سبب حضور این و ظهور ارواح در جاده
ها باشد. یک نمونه رایج مشاهده ارواح مسافران عبوری مربوط به زن جوان
پریشانی است که ناگهان بر سر راه رانندگان سیز می شود , و هنگامی که
رانندگان توقف می کنند تا به این زن کمک کنند ناگهان در می یابند که او
ناپدید شده است. در بعضی موارد این شبح چیزی را پشت سر خود جا می گذارد. در
برخی از موارد نیز رانندگان به آدرسی هدایت می شوند که این زن مسافر به
آنها ارایه کرده است . این رانندگان نهایتا با رسیدن به آدرس مذکور در می
یابند که قبلا حادثه مهیبی در آن محل روی داده و آن زن سال ها قبل در این
مکان به قتل رسیده است. در
سال 1978 یک موتور سوار در آفریقای جنوبی دختری را سوار بر ترک خود کرد
اما ناگهان دریافت که دختر از روی ترک موتور ناپدید شده است. گفته می شود
که این موتور سوار در واقع روح ماریا روکس را که ده سال قبل در همین جاده
مرده بود , سوار کرده بود.
روزینا دسپارد در خانه پدریش در چلتهام,انگلستان آماده خواب شده بود.وقتیلباس خواب را پوشید صدای پای مادرش را از پشت در شنید. اما وقتی در را بازکرد راهرو بیرون خالی بود. به درون راهرو سرک کشید وزنی را دید که لباسسیاه بر تن دارد و دستمالی به صورت گرفته و پای پله ها خاموش ایستاده است. بعد از چند ثانیه زن از پله پایین رفت. شمع در دست روزینا خاموش شد ودیگرچیزی ندید. شروع ماجرا در ژوئن 1882 بود و هفت سال پیاپی شیح سیاهپوش توسطاعضا خانواده مکرر دیده شد . حال شبح مثل یکی از اعضا خانواده شده بود. روزینا سعی کرد با شبح گفتگو کند اما هر بار شبح سرش را پایین می انداخت وناپدید می شد . مراسم شام در خانه دسپارد تبدیل به مراسم اعصاب خرد کنی شدهبود زیرا شبح بر دو نفر از حاضرین ظاهر می شد وبر بقیه ناپدید می ماند. گاه او در میان دو میهمان که مشغول صحبت بودند ظاهر می شد . یکی از آنها آنرا میدید و گفتگو مبدل به حرف های بی سر وته می شد روزینا وپدرش که شیح برآنها ظاهر می شد نمی توانستند با او رابطه برقرار کنند. تمام ظاهر شدن هابدقت توسط روزینا یاداشت می شد او سعی داشت تا هویت شبح را حدث بزند . کسیکه بیشتر ازهمه مشخصاتش با شبح یکی بود خانم "ایموژن سوبین هو" معشوقهصاحبخانه قبلی بود که بعد از مشاجره ای از خانه اخراج شده بود و در فقروفلاکت در سال 1878 در گذشته بود. ظهور شبح بعد از یک جلسه ظهور اشباح درسال 1889 متوقف گشت. این ماجرا اگرچه در آن زمان توجه بسیاری را برانگیخت وتوسط انجمن تحقیقات روح بدقت مورد مطالعه قرار گرفت فقدان شواهد بیشترموضوع را از اهمیت انداخت و همگان آنرا به فراموشی سپردند. اما در سال 1958واقعی شگفت رخ داد. مردی که در نزدیکی آن خانه می زیست شبی از جابرخاست وزنی را در قاب پنجره مشاهده کرد. او لباس دوران ویکتوریا را بر تن داشت سرشرا پایین انداخته بود. وبه نظر می رسید به تلخی در دستمالی که بصورت گرفتهبود می گریست وقتی مرد از ترس فریادی کشید زن ناپدید شد . مرد چیزی از شبحنشنیده بود و علاقه ای به مسائل فوق طبیعی نداشت بعد از آنکه زن بارهادیده شد که در اتاق ها وپله ها سرگردان بود و گاه به تلخی می گریست. پیدابود که گذشت زمان آلام او را تسکین نداده است . اما اینکه چرا خانم محل ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد.... .ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد
در
زمانی که نوجوان بودم به همراه سه برادر و دو خواهر و پدر و مادرم در خانه
ای در همین روستا زندگی می کردم که شامل دو اتاق و یک راهرو و یک زیرپله
همچنین یک تراس و یک حیات بسیار بزرگ همانند یک باغ بود که در آن انواع مرغ
و خروس و غاز و اردک وجود داشت و در خانه هم طبق معمول گذشتگان همۀ
خانواده در یک اتاق می خوابیدند در یکی از شبها که خوابم نمی برد
صداهایی
شنیدم یکی از برادرانم را که کنار من خوابیده بود صدا زدم و هر دو به
آرامی پشت درب اتاق که شیشه بود و کاملاً راهرو و پله هایی ...که
از روی زیرپله به پشت بام می رفت دیده می شد رفتیم و به راهرو که صدا از
آنجا می آمد نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم چهار نفر که حدود شصت سانت
قدشان بود و یکی از آنها یک چادر گلگلی به سر داشت از زیرپله بیرون آمده و
به سمت پله ها برای رفتن به پشت بام در حرکت بودند که ناگهان برادرم فریاد
کشید دزد
و با صدای او همه بیدار شدند و آن چهار نفر هم رفتند وقتی
جریان را برای پدرم گفتم لحظاتی به مادرم خیره شد و بعد گفت به نظرتان آمده
و چیزی نبوده و فردای آن روز پدرم پیرمردی را به خانه آورد و کلیه لوازم
زیرپله را خالی کردند و آن پیرمرد شروع کرد به خواندن دعا که لحظه ای
نگذشته بود پیرمرد غش کرد و بعد از به هوش آمدن دیگر نمی توانست راه برود
و
چیزی به پدرم گفت که نمی دانم چه بود ولی هرچه بود پدرم را بر آن داشت تا
خانه را فروخته و تغییر مکان بدهیم و تا فروختن خانه که آن هم در روستا کار
ساده ای نبود به خانۀ پدر بزرگم رفتیم چند روز نگذشته بود که شب پدر بزرگم
برای گرفتن آب رفت و کسی نمی داند چه اتفاقی برایش افتاد که سر زمین کشته
شد
یکماه پس از آن برادرم که در آن شب با من بود ناپدید شد و چند روز
بعد جسدش را در چاه پیدا کردند پدرم که از این اتفاقات بسیار دلشکسته و
نگران بود نزد کسی رفت که در یکی از روستاهای اطراف بود و بسیار هم معروف
بود و جریان را برایش گفت و جویای راه چاره ای شده که آن شخص توصیه کرده
بود فوراً به خانۀ خودمان بازگردیم تا از اتفاقات بعدی جلوگیری شود و دیگر
چه چیزی به پدرم گفته بود که از آن به بعد برخوردش با من تغییر کرده بود و
طوری با من رفتار می کرد که انگار از آنها نیستم و همه چیز تقصیر من بوده
به هر صورت به منزل خودمان برگشتیم
و ماهها خبری نبود تا اینکه یک شب
در نیمه های شب کسی مرا تکان داده و بیدار کرد وقتی چشمانم را باز کردم
دیدم دختر جوانی است که با خنده به من گفت بلند شو دنبالم بیا نمی دانم
چگونه شد که نه قدرت مخالفت داشتم و نه فریاد بی اختیار دنبالش رفتم و مرا
به سالن بسیار بزرگی که در زیر زمین بود برد در آنجا عدۀ زیادی بودند همه
مرا نگاه می کردند و خارج می شدند
ولی هنگام خروج می دیدم تبدیل به
گربه می شوند و روی دو پا راه می روند دخترک جلو آمد و دست مرا گرفت و از
آنجا خارج شدیم دیدم در یک بیابان وسیع هستیم پرسیدم آنها که بودند و چرا
من آنها را اینگونه می دیدم
دختر جوان گفت آنها اقوام من بودند و ما از
جنیان هستیم و زمانی که تو متولد شدی من همبازی تو بودم و وقتی مادرت دچار
بیماری شد و نتوانست دیگر ترا شیر بدهد این ما بودیم که شبها تو را سیر می
کردیم و من تا صبح همراهت می ماندم از آن به بعد همیشه آن دختر آمده و مرا
به همراه خود می برد
بعد از مدتی راجع به اتفاقات گذشته از او سؤال
کردم و او گفت مقصر پدرت و آن پیر مرد بود که باعث شدند به برادان من آسیب
برسد و بعد از آن تا به امروز این دختر جن با من است و پس از مرگ پدر و
مادرم به اینجا آمدم و روزی به خواستگاری دختری از اهالی همین آبادی رفتم
که صبح آن روز خبردار شدم دخترک بینوا هنگام درست کردن آتش دچار سوختگی
شدید شده
و بعد از آن این دختر جن به من گفت هرگز نمی توانی با کسی
ازدواج کنی من نمی گذارم از آن روز تا به حال این دختر و دو جن دیگر همیشه
با من و در اینجا هستند که تو آن شب یکی از آنها را دیدی
چه کسی تاکنون یک یا دو تا از این داستان های ترسناک شهری را نشنیده است؟ هر افسانه ای، می تواند کمی حقیقت را درون خود داشته باشد. حتّی اگر نمی توانید یک افسانه را به طور کامل باور کنید، آن را خوانده و امتحان کنید، و دقّت کنید که آیا موهای بدنتان سیخ نمی شود. برخی از افسانه های شهری پشت درهای بسته و جلوی آینه ها و در تاریکی کامل ساخته شده اند.
افسانه شهری: نوزاد آبی
برای
آنکه این افسانه را به مرحله اجرا در آوریم، باید به درون حمام روید، در
را ببندید، و چراغ ها را خاموش کنید. برای آغاز یک افسانه ترسناک، این
فاکتورها کافی است. البتّه این بستگی به اندازه حمام شما و کوچک بودن آن و
اینکه شما تا چه حدّ از مکان های بسته می ترسید. گام بعدی این است که
وانمود کنید، در حال تکان دادن یک عروسک هستید، در حالیکه سیزده بار عبارت
نوزاد آبی را زیر لب زمزمه می کنید. با این کار، یک نوزاد ظاهر شده و شما
را خراش می دهد. هنگامی که این اتفاق افتاد، شما باید عروسک را انداخته و
فرار کنید. زیرا اگر این کار را انجام ندهید، زنی ظاهر خواهد شد و چنان
فریادی خواهد زد که بر اثرش، تمام شیشه ها می شکنند. "نوزاد را به من بده!"
اگر نوزاد را به او پس ندهید، به دست او کشته خواهید شد. حال، آیا جرات
تکان دادن یک عروسک را دارید؟
افسانه شهری: ماری خون آلود
گفته
می شود که دو نوع از این افسانه شهری وجود دارد. مطمئنم هر یک از این دو،
به اندازه کافی قدرت ترساندن شما را دارد. خوب است شب هنگام و زمانی که
تنها در خانه نشسته اید، آن را امتحان کرده و میزان ترس درونی خود را
بسنجید.
این داستان نیز به مانند قبلی، از پایه مشابهی برخوردار است.
داستان دختری است که مرده به خاکش می سپارند، امّا در واقع زنده است. او
تلاش می کند تا خود را از درون تابوت بیرون کشیده و فرار کند، امّا نمی
تواند. هنگامی که پدر و مادر او حس می کنند که ممکن است دخترشان را زنده به
خاک سپرده باشند، قبر را حفر کرده و جای خراش های ناخن های دختر را بر جای
جای تابوت دیدند. خراش هایی که نشان از تلاش دختر برای رهایی داشت.
اولین روشی که می توانید ماری را ظاهر کرده و با او ملاقات کنید:
هنگامی
که سیزدهم یک ماه در روز جمعه افتاد، تمام چراغ ها را در خانه خود خاموش
کنید. به سمت حمام بروید، آب را باز کرده، و وان را بشویید. سپس، پنج بار
به آینه و پنج بار به "ماری خون آلود" نگاه کنید. او ممکن است تنها در آینه
ظاهر شود و سعی کنید چراغ ها را سریعا روشن نمایید، زیرا شاید ماری از پشت
به شما نزدیک شده و با چاقو زخمی تان نماید.
در روش دوم می توانید از ماری التماس کنید که به دیدارتان بیاید:
باید
به تنهایی و در تاریکی جلوی آینه بایستید. هنگامی که سه بار عبارت "ماری
خون آلود" را زیر لب زمزمه کردید، در محلی که قرار دارید بچرخید. پس از این
که سه بار این کار را انجام دادید، ماری خون آلود در پشت شما و در آینه
ظاهر خواهد شد و شما را تا حدّ مرگ خواهد ترساند.
من فکر می کنم بیش از یک روش برای دیدن ماری خون آلود وجود دارد.
افسانه شهری: مرد آب نباتی
هنگامی
که خواستید با مرد آبنباتی ملاقاتی را کنید، بسیار مراقب باشید. زیرا اگر
کسی بتواند این کار را انجام دهد، مرد آبنباتی می تواند هر کاری را انجام
دهد.
هنگامی که در حمام هستید، حتما تمامی چراغ را خاموش کنید. به درون
آینه نگاه کنید و نام "مرد آبنباتی" را پنج بار صدا بزنید. سپس، یک جفت،
چشم های قرمز درخشان خواهید دید که از پشت نظاره گر شما هستند. به محض آنکه
آن چشم های هراسناک را دیدید، چراغ ها را روشن کرده و به روشن ترین نقطه
اتاق بروید. زیرا اگر این کار را نکنید، او از درون آینه بیرون آمده و شما
را خواهد کشت.
افسانه شهری: بانوی سپیدپوش
آیا
به تازگی یکی از کسانی را که دوست داشته اید، از دست داده اید؟ بانوی
سپیدپوش به شما روشی را نشان می دهد تا بتوانید آنها را ببینید.
به
تنهایی داخل حمام شده و چراغ ها را خاموش کنید. پنج بار بچرخید و عبارت
بانوی سپیدپوش را تکرار کنید. به سمت مخالف چرخیده و پنج بار نام کسی را که
از دست داده اید و آرزوی دیدنش را دارید، تکرار کنید. پس از اینکه نام
آنها را صدا زدید، در آینه آنها را خواهید دید.
روش بدی نیست تا با دوران قدیم ارتباط برقرار کنیم؟
حال که با روش های مناسب برای دیدن این افراد آشنا شدید. یک بار امتحان کنید. ببینید تا چه حدّ ممکن است ترس وجودتان را فرا بگیرد.
تعداد صفحات : 5